این سورة الحشر هزار و نهصد و سیزده حرفست و چهار صد و چهل و پنج کلمه و بیست و چهار آیه جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسران.


روى عن ابن عباس رضى الله عنه قال: قال رسول الله (ص): «من قرأ سورة الحشر لم یبق جنة و لا نار و لا کرسى و لا حجاب و لا السماوات السمع و الارضون السبع و الهوام و الطیر و الشجر و الدواب و الجبال فالشمس و القمر و الملائکة الا صلوا علیه فان مات من یومه و لیلته مات شهیدا».


سبح لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض و هو الْعزیز الْحکیم افتتح الله سبحانه هذه السورة بتقدیسه و تمجیده و قدرته على اهل السماوات و الارض و ان کل شى‏ء منها ینقاد و ان کل شى‏ء منها یبرئه من السوء و هو العزیز المنیع المنتقم من اعدائه، المعز لاولیائه، المحکم لافعاله.


هو الذی أخْرج الذین کفروا مفسران گفتند: این سوره جمله در شأن بنى النضیر فرو آمد. مردى نزدیک ابن عباس گفت: ما سورة الحشر؟ ابن عباس گفت: هى سورة بنى النضیر این سورة بنى النضیر است که جمله در شان و قصه ایشان فرو آمده و گفته‏اند: قریظه و نضیر دو قبیله بودند از دو سبط بنى اسرائیل و هر دو جهودان بت‏پرست بودند، و کثرت و شوکت بنى النضیر بیشتر بود، و مسکن ایشان در نواحى مدینه بود، در دهى که آن را زهره میخواندند و نیز قلعه‏ها و حصارهاى محکم داشتند در نواحى مدینه، و از مدینه تا بمنازل و مساکن ایشان یک میل بود، و رئیس ایشان کعب اشرف بود و در عداوت رسول (ص) با کفار عرب هم‏داستان بودند و منافقان ایشان را تربیت و تقویت میدادند و بر محاربت رسول (ص) و مومنان تحریض میکردند و شرح قصه ایشان آنست که: رسول خدا (ص) چون در مدینه شد، بنو النضیر از روى مصالحت پیش آمدند و عهد بستند که با یکدیگر قتال نکنند و هر کس بر جاى خود ایمن نشیند رسول خدا (ص) این مصالحت از ایشان بپذیرفت و در آن روزگار غزاى بدر پیش آمد که نصرت مسلمانان بود و ایشان گفتند: و الله انه النبی الذى وجدنا نعته فى التوریة لا ترد له رایة، و الله که وى آن پیامبر است که مانعت و صفت وى در تورات خوانده‏ایم و نتواند بود که کسى بر وى ظفر یابد یا رایت اقبال وى کسى بیفکند. پس دیگر سال در غزاى احد چون هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد، ایشان در کار رسول (ص) بشک افتادند و از آن کلمات که پیشین سال گفته بودند باز گشتند و عداوت را میان بستند و نیز نامه قریش از مکه بایشان رسید، بتهدید و وعید، که شما محمد را بپذیرفتید و با وى عقد مصالحت بستید اگر شما با وى قتال نکنید، ناچار ما با شما قتال کنیم. پس کعب اشرف با چهل سوار جهود برنشست و روى به مکه نهادند و در مسجد حرام برابر کعبه با قریش عهد کردند و پیمان بستند که در عداوت رسول (ص) و قتال با وى دست یکى دارند و خلاف نکنند. کعب اشرف با قوم خود به مدینه باز آمد و جبرئیل امین (ع) رسول (ص) را خبر داد از آن عهد و پیمان که در مکه میان ایشان رفت و رسول را قتل کعب اشرف فرمود. و رسول محمد مسلمه را فرستاد بخانه کعب اشرف و او را کشت و قصه قتل وى در سورة النساء بشرح رفت. پس از آنکه کعب اشرف کشته شد، رسول (ص) با لشگر اسلام روى نهاد بحرب بنى النضیر و ایشان را دید بر قتل کعب مجمع ساخته و بر نایافت وى جزع نموده و نوحه در گرفته، چون رسول (ص) را دیدند و لشگر اسلام، گفتند: یا محمد واعیة على اثر واعیة و باکیة على اثر باکیة یا محمد درد بر دردى نهى و حسرت بر حسرت مى‏افزایى. بگذار تا نخست برنایافت مهتر خویش بگرییم و آن گه هر چه فرمایى فرمانبردار باشیم رسول (ص) فرمود: «اخرجوا من ارض المدینة»


شما را نیز در زمین مدینه نگذاریم، بیرون شوید ازین دیار و نواحى. گفتند: یا محمد الموت اقرب الینا من ذلک، ما بمرگ زودتر از آن شتابیم که بآنچه فرمایى. پس ایشان با حصار و قلعه‏ها نشستند و ساز قتال و جنگ ساختند و عبد الله ابى سلول منافق و اصحاب وى بحصارها پیغام پنهان میفرستادند که حصارها گوش دارید و روى از قتال بمگردانید که در همه احوال ما با شمائیم و نصرت شما کنیم و ذلک فى قوله تعالى: و إنْ قوتلْتمْ لننْصرنکمْ. پس ایشان مکر ساختند و از روى تلبیس کس فرستادند برسول خدا (ص) که از میان قوم بیرون آى با سه کس و خلوت‏ساز تا ما سه کس از احبار و دانشمندان خویش بر تو فرستیم تا با تو سخن گویند و دعوت تو بشنوند اگر ایشان ترا تصدیق کنند و بتو ایمان آرند، ما همه ایمان آریم و تصدیق کنیم. و آن سه کس خنجرها با خود داشتند تا ناگاه بر رسول خدا (ص) ضربت زنند. رسول خدا (ص) بطمع ایمان ایشان فرا راه بود. زنى جهود برادرى مسلمان داشت، در میان مسلمانان، کس فرستاد بوى و او را خبر کرد که جهودان چنین فکرى ساختند و با رسول غدر خواهند کرد. آن مرد چون این خبر بوى رسید، بشتاب رفت و رسول (ص) را خبر کرد رسول (ص) پاره‏اى رفته بود، هم از آنجا بازگشت و با جمع انبوه روى بایشان نهاد و ایشان را در حصارها پیچید. بیست و یک روز ایشان را حصار داد و ایشان از نصرت منافقان نومید گشتند و رب العزة در دلهاى ایشان رعب افکنده و ذلک فى قوله: و قذف فی قلوبهم الرعْب. ایشان چون بتنگ رسیدند و کار بر ایشان دشخوار گشت، از رسول خدا طلب صلح کردند. رسول (ص) با ایشان بصلح سر در نیاورد و حکم کرد که ایشان را از زمین مدینه بیرون کنند و به اذرعات و اریحاى شام فرستند که رب العالمین گفت: هو الذی أخْرج الذین کفروا منْ أهْل الْکتاب یعنى بنى النضیر. منْ دیارهمْ یعنى المدینة. قال الضحاک: صالحهم على ان یحمل کل اهل ثلاثة ابیات‏ على بعیر و سقاء ففعلوا ذلک و خرجوا من المدینة الى الشام الى اذرعات من دمشق و اریحاء فلسطین، الا اهل بیتین منهم آل ابى الحقیق و آل حیى بن اخطب، فانهم لحقوا بخیبر و لحقت طائفة منهم بالحیرة و قیل: صالحهم على ان لهم ما اقلت الإبل من اموالهم الا الحلقة و هى السلاح، و على أن یخلوا له دیارهم و عقارهم و سائر اموالهم. و فى روایة: الا السلاح و الذهب و الفضة. و قال ابن عباس: صالحهم على ان یحمل کل اهل ثلاثة ابیات على بعیر ما شاووا من متاعهم. و لنبى الله (ص) ما بقى.


قال ابن اسحاق کان اجلاء بنى النضیر عند مرجع النبى من احد و کان فتح قریظة عند مرجعه من الاحزاب. قوله تعالى: لأول الْحشْر هذه اللام لام العلة و المعنى: اخرجوا، لیکون حشرهم الى الشام اول الحشر و اختلفوا فى اول الحشر، قال بعضهم: اول الحشر حشر الیهود من المدینة الى خیبر و الحشر الثانى من جزیرة العرب الى الشام فى ایام عمر بن الخطاب رضى الله عنه و قیل: الحشر الاول حشرهم الى الشام من المدینة و الحشر الثانى حشر الخلق جمیعهم یوم القیامة الى الشام. قال ابن عباس من شک ان المحشر بالشام فلیقرأ هذه الآیة و ذلک‏


ان النبى (ص) قال لهم یومئذ: اخرجوا. قالوا: الى این؟ قال: الى ارض المحشر، فانزل الله عز و جل «لأول الْحشْر»


و قال حسن البصرى: اظعنوا الى الشام و نحن بالاثر و قال قتادة کان هذا اول الحشر و الحشر الثانى اذا کان آخر الزمان جاءت نار من قبل المشرق فحشرت الناس الى ارض الشام تبیت معهم حیث باتوا و تقیل معهم حیث قالوا و تأکل منهم من تخلف و بها تقوم علیهم القیامة.


و قال الکلبى: معناه ان بنى النضیر اول من حشروا من اهل الکتاب و نفوا عن جزیرة العرب. قال خلیل بن احمد: مبدأها من حفر ابى موسى الى الیمن فى الطول و من رمل یبرین الى منقطع السماوة فى العرض و سمیت جزیرة لان بحر الحبش و بحر فارس و دجلة و الفرات قد احاطت بها. قوله: «ما ظننْتمْ» ایها المومنون «أنْ یخْرجوا» من المدینة لعزهم و منعتهم و ذلک انهم کانوا اهل حصون و عقار و نخل کثیرة. «و ظنوا» اى و ظن بنو النضیر أن حصونهم التى کانوا یتحصنون‏ بها تمنعهم من امر الله و قضائه، المنع: الحفظ و فى اسماء الله عز و جل المانع و فلان فى منعة من قومه. و الامتناع: الآباء و التحفظ، و المنیع: الحافظ و المحفوظ ایضا فأتاهم الله هذا کقوله: «فأتى الله بنْیانهمْ» و التأویل من الآیتین اتى امر الله و عذابه منْ حیْث لمْ یحْتسبوا اى من حیث لم یرتقبوا من قتل کعب غیلة و احضار النبى (ص) ایاهم و قذف فی قلوبهم الرعْب بقتل سیدهم کعب بن الاشرف. و قال النبى (ص): «نصرت بالرعب مسیرة شهر»


یخْربون بیوتهمْ بأیْدیهمْ قرأ ابو عمرو بالتشدید و الآخرون بالتخفیف و معناهما واحد و قیل: الإخراب: التعطیل و الاخلاء و التخریب: الهدم. قال ابو عمرو: انما اخترت التشدید لان الإخراب ترک الشی‏ء خرابا بغیر ساکن و ان بنى النضیر لم یترکوا منازلهم فیرتحلوا عنها و لکنهم خربوها بالنقض و الهدم لانها کانت مزخرفة و حسدوا المسلمین ان یسکنوها فخربوها «بأیْدیهمْ» من داخل و خربها المسلمون من خارج لیتسع لهم موضع القتال. قال الزهرى: لما صالحهم النبى (ص) على ان لهم ما اقلت الإبل، کانوا ینظرون الى الخشب فى منازلهم فیهدمونها و ینزعون منها ما یستحسنونه فیحملونه على ابلهم و یخرب المومنون باقیها و قیل: یخرب المومنون الجدران لیرتقوا الیها و قیل: اضاف التخریب الى «الْموْمنین» لانهم مکنوهم منه و تسببوا له «فاعْتبروا» اى اتعظوا و اعبروا من الشک الى الیقین.


یا أولی الْأبْصار: یا ذوى العقول.


و لوْ لا أنْ کتب الله علیْهم الْجلاء کان الله عز و جل کتب على بنى اسرائیل الجلاء و کانت النضیر سبطا لم یصبهم جلاء اراد الله ان یمضى ما کتب و لو لا ذلک لعذبهمْ فی الدنْیا بالقتل و السبى کما فعل ببنى قریظة. و لهمْ فی الْآخرة عذاب النار و هو اشد من ذلک.


ذلک بأنهمْ شاقوا الله اى ذلک الذى لحقهم بسبب انهم شاقوا الله و رسوله خالفوهما و عصوهما و صاروا فى شق آخر و منْ یشاق الله اى یخالف امر الله فإن الله شدید الْعقاب اذا عاقب.


ما قطعْتمْ منْ لینة الآیة، و ذلک ان رسول الله (ص) لما نزل ببنى النضیر و تحصنوا بحصونهم، امر بقطع نخیلهم و احراقها فجزع اعداء الله عند ذلک و قالوا: یا محمد زعمت انک ترید الصلاح! أ فمن الصلاح عقر الشجر و قطع النخل؟ و هل وجدت فیما زعمت انه انزل علیک: الفساد فى الارض. فشق ذلک على النبی (ص) و وجد المسلمون فى انفسهم من قولهم و خشوا ان یکون ذلک فسادا و اختلفوا فى ذلک.


فقال بعضهم: لا تقطعوا فانه مما «أفاء الله» علینا، و قال بعضهم: بل نغیظهم بقطعها، فانزل الله هذه الآیة بتصدیق من نهى عن قطعه و تحلیل من قطعه من الاثم، اخبر أن ما قطعوه و ما ترکوه فبإذْن الله و لیخْزی الْفاسقین اى و لیذل الیهود و یخزیهم و یغیظهم بذلک. اللینة. النخلة و الجمع لین و هى الوان النخل ما لم تکن العجوة و البرنى. و قیل: العجوة تسمى لینة ایضا، و العجوة کانت قوتهم التى یعتمدون علیه و تمرها یغدو ما لا یغدو غیره و اصل اللینة اللونة فقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها و تجمع لیانا کانه قیل: لون من النخل، اى ضرب منه. و قیل: لینة من لان یلین و جمعها الیان و الاول اصح و قیل: اللینة کرام النخل.


قوله: و ما أفاء الله على‏ رسوله اى و ما رد الله على رسوله منهم من اموال بنى النضیر. فما أوْجفْتمْ علیْه منْ خیْل و لا رکاب اى لم تنالوا فیها مشقة و لم تلقوا حربا و لم تبلغوا مومنة و انما کانت بالمدینة فمشوا الیها مشیا و لم یرکبوا خیلا و لا ابلا الا النبی (ص) فانه رکب جملا فافتتحها صلحا و اجلاهم و احرز اموالهم فطلب المسلمون من رسول الله (ص) أن یقسمها بینهم کما فعل بغنائم خیبر، فبین الله فى هذه الآیة انها فى‏ء لم یوجف المسلمون علیها خیلا و لا رکابا و جعلها لرسول الله (ص) خاصة یقسمها حیث یشاء، فقسمها رسول الله بین المهاجرین و لم یعط الانصار منها شیئا الا ثلاثة نفر کان بهم حاجة و هم: ابو دجانه، سماک بن خرشة، و سهل بن حنیف و الحارث بن الصمة و لم یسلم من بنى النضیر الا رجلان احدهما سفیان بن عمیر بن وهب و الثانی سعد بن وهب، اسلما على اموالهما فاحرزاها. قال اهل اللغة: الرکاب الإبل‏ و الوجیف السیر السریع، اى لم تسیروا الیه فرسا و لا بعیرا و ذلک انهم اتوا الحصن مشاة على ارجلهم و کان بینهم و بین بنى النضیر من المدینة مسیرة میل فجعل الله اموالهم فیئا و لم یجعلها غنیمة. و لکن الله یسلط رسله على‏ منْ یشاء کما سلط محمدا على بنى النضیر و على قریظة بعدهم. و الله على‏ کل شیْ‏ء قدیر ذو قدرة کاملة.


روى عن عمر بن الخطاب رضى الله عنه قال: ان اموال بنى النضیر کانت مما أفاء الله على‏ رسوله مما لم یوجف المسلمون علیه و کانت لرسول الله (ص) خالصا و کان رسول الله (ص) ینفق على اهله منه نفقة سنة و ما بقى جعله فى الکراع و السلاح عدة فى سبیل الله.


قوله: ما أفاء الله على‏ رسوله منْ أهْل الْقرى‏ الفى‏ء فى اللغة: الرجوع و هو فى الشرع عبارة عن کل مال یرجع من الکفار الى المسلمین بغیر قتال و لا ایجاف خیل و رکاب کمال یصالحون علیه او ینهزمون عنه، و کالجزیة و عشور تجارتهم و مال من مات منهم فى دار الاسلام لا وارث له. و معنى الآیة: ما أفاء الله على‏ رسوله من اموال «أهْل الْقرى‏» یعنى: قریظة و النضیر و فدکا و خیبرا. و قرى عرنیة و ینبع جعلها الله سبحانه لرسوله (ص). و لذی الْقرْبى‏ و الْیتامى‏ و الْمساکین و ابْن السبیل و اختلف العلماء فى حکم هاتین الآیتین. قال بعضهم: ما أفاء الله على‏ رسوله منْ أهْل الْقرى‏ هى الغنائم التى یاخذها المسلمون من اموال الکفار عنوة و غلبة. و الفى‏ء و الغنیمة واحد، و کان فى بدو الاسلام تقسیم الغنیمة على هذه الاصناف و لم یکن لمن قاتل علیها شى‏ء الا ان یکون من هذه الاصناف ثم نسخ ذلک بقوله فى سورة الانفال: و اعْلموا أنما غنمْتمْ منْ شیْ‏ء فأن لله خمسه... الآیة فجعل لهولاء الخمس و جعل الاربعة اخماس للمقاتلة الغانمین الموجفین علیها و هذا قول قتادة و یزید بن رومان. و قال بعضهم: الآیة الاولى بیان حکم اموال بنى النضیر خاصة لقوله تعالى: و ما أفاء الله على‏ رسوله منْهمْ و الآیة الثانیة بیان حکم سایر الاموال التى اصیبت‏ بغیر قتال و لم یوجف علیها بالخیل و الجمال، و قال بعضهم: هما واحد، و الآیة بیان قسم المال الذى ذکره الله فى الآیة الاولى.


و اعلم ان جملة الاموال التى للائمة و الولاة فیها تدخل على ثلاثة اضرب، احدها ما اخذ من المسلمین على تطهیر بدنهم کالصدقات. و الثانى الغنائم و هو ما یحصل فى ایدى المسلمین من اموال الکفار بالحرب و القهر. و الثالث الفى‏ء و هو ما رجع الى المسلمین من اموال الکافرین عفوا وصفوا من غیر قتال و لا ایجاف خیل و لا رکاب.


فاما صدقات المسلمین فمصرفها اهل السهام على ما قال الله تعالى: إنما الصدقات للْفقراء و الْمساکین... الآیة... و اما الغنائم فانها کانت فى بدو الاسلام لرسول الله یصنع بها ما یشاء کما قال الله تعالى: قل الْأنْفال لله و الرسول. ثم نسخ بقوله: و اعْلموا أنما غنمْتمْ منْ شیْ‏ء الآیة. و اما الفى‏ء فانه کان یقسم على عهد رسول الله (ص) على خمسة و عشرین سهما اربعة اخماسها و هى عشرون سهما لرسول الله (ص) یفعل بها ما یشاء و یحکم فیها بما اراد، و الخمس الباقى یقسم على ما یقسم علیه خمس الغنیمة. و اختلفوا فى مصرف الفى‏ء بعد رسول الله (ص) فقال قوم: هو للائمة بعده و للشافعى فیه قولان: احدهما للمقاتلة و الثانى لمصالح المسلمین و یبدأ بالمقاتلة ثم بالاهم فالاهم من المصالح و اختلفوا فى تخمیس مال الفى‏ء فذهب بعضهم الى انه یخمس فخمسه لاهل خمس الغنیمة و اربعة اخماسه للمقاتلة او للمصالح، و ذهب الاکثرون الى انه لا یخمس بل مصرف جمیعه واحد و لجمیع المسلمین فیه حق. قرأ عمر بن الخطاب رضى الله عنه قال: ما أفاء الله على‏ رسوله منْ أهْل الْقرى‏ حتى بلغ للْفقراء «و الذین تبووا الدار» و الذین جاو منْ بعْدهمْ ثم قال هذه استوعبت المسلمین عامة و ما على وجه الارض مسلم الا له فى هذا الفى‏ء حق الا ما ملکت ایمانهم، قوله: «کیْ لا یکون» اى الفى‏ء، «دولة بیْن الْأغْنیاء» و الأقویاء فیغلبوا علیه الفقراء و الضعفاء و ذلک ان اهل الجاهلیة کانوا اذا غنموا غنیمة اخذ الرئیس ربعها لنفسه و هو المرباع، ثم اصطفى بعد المرباع ما یشاء و فیه یقول شاعرهم:


لک المرباع منها و الصفایا


و حکمک و النشیطة و الفضول‏

فجعل الله تعالى هذا لرسوله (ص) یقسمه فى المواضع التى امر بها. «و الدولة» و الدولة لغتان عند بعض اهل اللغة و فرق بینهما قوم فقالوا: الدولة بفتح الدال: المرة الواحدة من استیلاء و غلبة. و الدولة بضم الدال نقلة النعمة من قوم الى قوم، و قیل: الدولة بالفتح فى الحرب و الدوله بالضم فى المال و قرأ ابو جعفر: کى لا تکون بالتاء «دولة» بالرفع على اسم کان، فجعل الکینونة بمعنى الوقوع، یعنى: کى لا تقع «دولة» و حینئذ لا تحتاج الى الخبر. ما آتاکم الرسول فخذوه اى ما اعطاکم من الفى‏ء و الغنیمة فخذوه و ما نهاکمْ عنْه من الغلول و غیره فانْتهوا و هذا نازل فى اموال الفى‏ء و هو عام فى کل ما امر به النبى (ص) و نهى عنه. روى عن عبد الله بن مسعود رضى الله عنه قال لعن الله الواشمات و المستوشمات و المشمصات للحسن المغیرات خلق الله. فبلغ ذلک امرأة من بنى اسد یقال لها: ام یعقوب، فجاءت فقالت: انه قد بلغنى انک قلت کیت و کیت. فقال: و مالى لا العن من لعن رسول الله (ص) و من هو فى کتاب الله، فقالت: لقد قرأت ما بین اللوحتین فما وجدت فیه ما تقول، قال: لئن کنت قرأته لقد وجدته. اما قرأت ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمْ عنْه فانْتهوا قالت بلى. قال: فانه قد نهى عنه. قال اهل اللغة: الوشم: ما یوشم به الید من نور او نیل، یقال وشمت الجاریة و استوشمت و المشمصة هى التى تنتف شعرها و کذلک قرأ ابن عباس هذه الآیة للنهى عن الدباء و الختم و النقر و المزفت. و روى عن النبى (ص) قال: ان القرآن صعب عسر على من کرهه، متیسر على من تبعه و حدیثى صعب مستصعب و هو الحکمة فمن استمسک بحدیثى و حفظه کان مع القرآن، و من تهاون بالقرآن و بحدیثى خسر الدنیا و الآخرة و امرتم ان تأخذوا بقولى و تتبعوا سنتى، فمن رضى بقولى فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بقولى فقد استهزأ بالقران.


قال الله عز و جل: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمْ عنْه فانْتهوا و روى ان ابن مسعود لقى محرما ثیابه فقال انزع عنک هذا. فقال الرجل: اتقوا على بهذه الآیة من کتاب الله، قال: نعم ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمْ عنْه فانْتهوا. و اتقوا الله فى اوامره و نواهیه إن الله شدید الْعقاب لمن عصاه و انتهک محارمه.